قانون KISS
واژه (KISS) مخفف شده keep it simple, Stupid، به معنای “ساده بیان کنید” است. هدف کلی این قاعده، ساده کردن فرآیندها، ساده کردن طراحی، ساده کردن ارتباطها، ساده کردن رفتارها و سادهتر کردن هر چیزی است که به مشتری یا مخاطب مربوط میشود!
معمولا این قانون بیشتر مربوط به برنامه نویس ها و تولید کنندگان محتوا می شود. اما جالب است بدانید که این قانون برای تمامی کسب و کار ها و حتی زندگی شخصی نیز قابل اجرا می باشد.
اصل KISS توسط Kelly Johnson پایه گذاری شده است و سیستم های خوب به جای پیچیدگی، به سمت ساده سازی پیش میروند.
سادگی، کلید طلایی طراحی است و باید از پیچیدگی های غیرضروری دوری کرد.
اطراف ما فرصتهای زیادی برای تمرین اصل KISS وجود دارند. اگر محصولاتی با کاربرد آسان تولید میکنید یا فرایندها را تسهیل میبخشید، یا با اطلاعات مهم سروکار دارید، رویکرد ساده، بهترین و مؤثرترین رویکرد است.
سؤالی که معمولا مطرح میشود این است: «اگر سادگی تا این حد تاثیرگذار است پس چرا از آن زیاد استفاده نمیشود؟» جواب اینکه معنی سادهسازی این نیست که از مقدار یا حجم کم کنیم، بلکه به این معنی است که از شاخ و برگ اضافی بپرهیزیم و به معنی واقعی برسیم که به تفکر و تحلیل بسیاری نیاز دارد.
شاید نکتهای که بیش از هرچیز باید بدانیم، این است که سادهبودن و بیمغزبودن یک نوشته مرز باریکی دارند. پُرمغزبودن یک نوشته از بهکاربردن کلمات و اصطلاحات پرطمطراق و ادبیاتزده نمیآید. پرمغزبودن از فکری میآید که پشت آن نهفته است.
مواردی که میتوان در آن از قانون KISS استفاده کرد:
۱.برنامه نویسی
۲.تولید محتوا
۳.مذاکره
۴.قراردادها
۵.امور شخصی
و…
با رعایت اصول این قانون در همه جا قابل استفاده است.
صداقت
دقیقاً شبیه حرفهایی است که به یک دوست میزنیم: راحت و بیپرده، با کمترین میزان سانسور! مثلاً اگر میخواهیم راجع به روز خاصی بنویسیم که در آن غمگین یا افسردهحال بودهایم، آن را پنهان نکنیم؛ اگر عصبانی بودهایم، انکارش نکنیم؛ اگر اتفاقی افتاده که بهدلیلی از آن خجالتزده شدهایم، آن را به چشم یک نکتهٔ فکاهی یا طنز در نوشتهمان به کار ببریم، نوشته را سانسور نکنیم!
سادهنویسی، قصهگویی است. خوانندهٔ امروزی دیگر نه وقت دارد و نه حوصله تا به حرفهای کلیشهای و درددل و نصیحتهای نویسنده گوش کند. برای همین، قصهگفتن میتواند چارهٔ کار باشد.
قصه گویی
قصهگویی اغلب هر مخاطبی را سر ذوق میآورد. باعث میشود برای چند دقیقه هم که شده، خودش را دعوت کند به خواندن و گوشدادن به یک ماجرا، حادثه یا قصهٔ کوتاه. شاید علتش این است که قصههای شخصی هیجانانگیزترند، یا شاید هم، چون ما آدمها ذاتاً کنجکاو و ماجراجویم یا چون چنین قصههایی، حسی از همدردی را در ما زنده میکنند.
معنا
نوشتهای که بیمغز باشد، زود فراموش میشود. فقط و فقط جنبهٔ سرگرمی پیدا میکند و یکبارمصرف است. برای متعالیکردن نوشتارمان به چیز بیشتری احتیاج داریم، چیزی که عمیقتر است، اتفاقی که خواننده را درگیر کند یا باعث شود سؤالی در ذهنش ایجاد شود. این همان چیزی است که باعث ماندگاری نوشته میشود.
تشبیه
صداقت، قصهگویی و معنا، اینها عناصر اصلی سادهنویسی است. رسیدیم به اینجا که چطور معنا را به نوشتهمان وارد کنیم. از تشبیه گفتیم و اینکه یکی از ترفندهای قویِ بازی است، ترفندی که خواننده را بدون آنکه بداند، وارد یک کشفوشهود شخصی میکند. این دقیقا همان نکتهٔ جذاب استفاده از تشبیه است.
از اشیا بگوییم و روابط پنهان و آشکار انسانی منظورمان باشد. از رنگ و جنس و قیمت و انتخاب لباسهای کمد اتاقمان حرف بزنیم و دلیل انتخابهای شخصیمان را به روابط انسانی رج بزنیم.
از رنگوبوی گلدانهای کنار پنجره بگوییم، اینکه مثلاً هریک برایمان چه حالوهوایی را زنده میکنند، اسم هرکدامشان چیست، مرد است یا زن، دختر است یا پسر، هرکدام چه اخلاق و عاداتی دارند و نهایتاً قصهٔ عاشقانهمان با یکیشان را بگوییم که سوگولی بوده، زیبا بوده و یک روز ناغافل دیدهایم که پژمرده است، برگهایش یکییکی ریخته و حالا دلشکستهایم.
غیرمستقیمگویی
از معنا گفتم و اینکه چطور تشبیه میتواند در القای معنایی که در ذهن داریم، کمک کند. از دیگر ترفندها برای واردکردن معنا در کلام، غیرمستقیمگویی است: به در بگوییم تا دیوار بشنود!
هر نویسندهای دوست دارد خوانندهاش را قانع کند. دوست دارد بگوید این است، ببین! و حرفش را مثل یک میخ فروکند توی سر مخاطب.
حتی اگر راجع به موضوع و مفهومی اطمینان نداشته باشد، تلاشش این است که خواننده را هم دچار همان شک کند. گرفتار همان بهت، همان اندوه، انگیزه، هیجان یا هوس. برای همین، یک رمان هزارصفحهای مینویسد تا حرفش را بزند. صد سال تنهایی را مینویسد تا سایهٔ تنهایی انسان را به تصویر بکشد. خوشههای خشم را میپروراند تا از حس مالکیت و تکاپوی همیشگی برای بقا بگوید.
مواردی که دربارهی آنها توضیح داده شد به صورت کلی بود و گاها در برخی از امور می توان برخی را با تغییر انجام داد و یا خذف کرد.
من با این قانون توی کلاس مربوط به تولید و مدیریت آشنا شدم و خوب استاد تمایل چندانی به جذب ما نداشت اما شما قلم جالبی دارید و محتوایی که میتونست خیلی خسته کننده بیان بشه دوست داشتنی بیان کردید.
از خوندنش لذت بردم و ممنونم.
سپاس از همراهی شما